افسران - معجزه داری؟!

یک دختر کوچک به داروخانه رفت و گفت :معجزه دار?د؟
معجزه م? خوا? واسه چ? عز?زم؟
?ه چ?ز بد? هر روز داره تو? سر داداش کوچولوم گنده تر م? شه !
بابام م? گه فقط معجزه م? تونه نجاتش بده
منم همه پول هام رو آوردم تا اونو براش بخرم
عز?زم ببخش که نم? تونم کمکت کنم ، ما ا?نجا معجزه
نم? فروش?م .چشم ها? دخترک پر از اشک شد و گفت :
ول? اون داره م? م?ره ، تورو خدا ?ه معجزه بهم بد?د
ناگهان دست? موها? دختر کوچولو رو نوازشکرد و صدائ? گفت :
بب?نم چقدر پول دار?؟
پول ها رو شمرد و گفت :خدا? من عال?ه ، درست به اندازه خر?د معجزه برا? داداش کوچولوت !
بعد هم گرم و صم?م? دست دختر رو گرفت و گفت منو ببر خونه تون تا بب?نم م? تونم واسه داداشت معجزه ته?ه کنم؟
اون مرد فوق تخصص جراح? مغز بود دو روز بعد عمل بدون پرداخت ه?چ هز?نه اضافه ا? انجام شد.
هز?نه عمل مقدار? پول خرد بود و ا?مان ?ک کودک .
مدت? بعد هم پسرک صح?ح و سالم به خانه برگشت.
دکتر ارنست گروپ رئ?س سابق ب?مارستان هانوفر المان چند? پ?ش ا?ن خاطره رو در ?ک کنفرانس علم? مطرح کرد .
و اون مرد جراح کس? نبود جز
پروفسورسمیعی
به افتخار ایران و ایرانی.