غریبی ات دلسوز است...
کریمی ات فراوان....
تو از سرچشمه مهربانی ....
سخاوتت را از زهرا به ارث داری حسن....
غریبی ات جانگداز است....
در راه مشهدم....که به سوگ بنشینم نبودن مهربانانه ات را در سرزمین بودنم...
بقیع ات بوی دلتنگی را گر گرفته ....
شفاعتمان کن ....مظلوم زهرا ....... یاحسن...
آنها چفیه داشتند…… من چادر دارم
آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند…
من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم…
آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود…
من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم…
آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند…
من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم…
آنان چفیه را سجاده می کردند وبه خدا می رسیدند …
من با چادرم نماز می خوانم تا به خدا برسم…
آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند …
من وقتی چادری می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم…
آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند…
من چادرسیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم…
اربعین که میآید، باید از زینب گفت؛ از حاصل زخمها و نمازهای نشستهای که هنوز او را به یاد دارند.
اربعین میآید؛ اما تلاوت زیبایی را تنها در چشمان زینب علیهاالسلام باید جست. اربعین میشکفد و نام زینب گل میکند. زینب از آن چه یزیدیان شرمزده هراس داشتند هم بالاتر بود. زینب علیهاالسلام ، با خطبهای از غربت در میان هلهله زنان شام، گل گریه کاشت.
اربعین است و کاروان تأثیرگذار عشق آمده است. فرزند مکه و منا ـ زینالعباد ـ آمده است؛ پیک انقلابگر، برای شامیانی آمده است که دلهاشان از بنای مسجد دمشق هم سختتر بود.
اربعین آمده است؛ همراه سپاه پیروز افتخار و وارثان خون و روشنی.
چهل روز پیش ...
چهل روز از اشکهای کربلا میگذرد؛ قطراتی که حاوی پیام فتحاند و دلاورمردی. امروز «جابر» و «عطیه» خود را به مدفن حنجره آزادگی رساندهاند.
در چهلمین روز، تنها چیزی که برای همه تداعی میشود، حدیث خون و پیروزی است