بیرون پاساژ ایستاده است . موهای مش زده را از روسری کوچکی که به سر انداخته ، بیرون ریخته است . ناخن های دست ، رژ لب و سایه چشمی که زده ، همه به رنگ مانتوی او یعنی ، خردلی اند .
از قیافه او تابلویی شکل گرفته است که هر کس وارد پاساژ می شود و یا از پاساژ خارج می گردد باید اول نگاهی به سر تا پای او بیندازد و یا حتی دقایقی به بهانه ی برش های نازک مقوایی که از قبل در عطر خیسانده شده است و او آنها را به عنوان تبلیغ به مشتریان می دهد ، کمی هم با او گپ بزند و در آخر هم خنده ای بین آنها رد و بدل شود .
خانم و آقایی با بچه اشان وارد پاساژ می شوند . او بریده ی عطری مقوا را به طرف آقا می گیرد . مرد نگاهی به او می اندازد ، ابروهایش را در هم می کشد و بدون آنکه نمونه تبلیغی را از دست دختر بگیرد بی اعتنا دست دخترش را می کشد و عبور می کنند .
جوانی که از قبل دختر را زیر نظر دارد به او نزدیک می شود .جوان بی محابا به چهره ی دختر چشم می دوزد .
دختر بریده کاغذ عطری را به پسر می دهد و پسر در حالیکه با دست مقوا را می گیرد همچنان محو تماشای صورت دختر است .
چون با آنان فاصله دارم صحبت های پسر را نمی شنوم فقط عکس العمل دختر را می توانم ببینم که او پس از حرفهای پسر لبخند می زند من به بیرون کیوسک می آیم و مجلات و روزنامه هایی را که مشتریان به هم ریخته اند ، مرتب می کنم . مطلب زیبایی در صفحه اول روزنامه جمهوری اسلامی از شهید مطهری که امروز سالگرد شهادت اوست نظرم را جلب می کند .
شرافت زن اقتضا می کند هنگامی که از خانه بیرون می رود متین و سنگین و باوقار باشد ، در طرز رفتار و لباس پوشیدنش هیچگونه عمدی که باعث تحریک و تهییج شود به کار نبرد ، زباندار لباس نپوشد ، زباندار راه نرود ، زباندار و معنی دار به سخن خود آهنگ ندهد.
سری تکان می دهم و دوباره نگاهم به همان پسر و دختر می افتد . پسر کارتی از جیبش بیرون می آورد و به دختر می دهد و لبخندهای هر دو آنها چاشنی جدا شدن پسر می شود .
نوشته : احمد یوسفی